مدیریت-ایرانی
وبلاگ تخصصی دانشجویان مدیریت صنعتی پیام نور ارومیه
|
||||||||||||||||
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد وبه کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد ویاد حرف پدرش افتاد"اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم" دخترک به کفش هانگاه کرد و با خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا...و بعد شانه هایش رابالا انداخت و راه افتاد و گفت:کفش نمیخوام نه... خدا نکنه...اصلآ نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
|
||||||||||||||||
|